خادمی که درموکب ماساژ عاشق شد!همان روز اول پیاده روی چنان دردی در پاهایش پیچید که بیا و ببین. اما این درد برایش شروع ماجرای عاشقی بود. ماجرایی که برایش درس های زیادی داشت. - گروه زندگی- فاطمه زهرا نصراللهی: همان روز اول پیاده روی چنان پای چپش درد گرفت که یک قوطی پپسی را گذاشته بود زیر کفشش، بلکه پاهایش تماس کمتری با زمین داشته باشند و بیشتر همراه او باشند. با همان درد پا راه افتاد. دم غروب با پایی لنگ و کمری خم در اوج جوانی احساس پیری کرد، حتی رمق در آوردن چادرش را هم نداشت. با همان چادر خوابید و در عجب بود که چطور با وجود اینکه دوره های آمادگی جسمانی رفته بود و کوه نوردی می کرد، چرا نمی تواند مسیر صاف و هموار را راه برود، اما این درد برایش شروع یک ماجرا بود. ماجرایی که برایش درس های زیادی داشت که چند سال برای درکش صبر کرد. پورمحمد: قبل از خادم شدن حتی مادرم را هم ماساژ نداده بودم! * خوابِ خادمی در اربعین را هم نمی دیدم! چند سطر بالا حرف های سمیه پورمحمد معلم قرآن دبستان است. معلمی که در مسیر پر رمز و راز اربعین با گوشت و پوست و استخوان درد و سختی که زائر می کشد را چشید و توفیق تسکین همان دردها و سختی ها برای زائرها را پیدا کرد. از او درباره داستان آشنایی اش با موکب امام رضا علیه السلام می پرسم؛ غمی غریب در چهره اش می نشیند و می گوید: سال 93 اولین سال پیاده رو برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |