وقتی در پیاده روی اربعین پیدا شدمخبرگزاری فارس - تهران، فرهاد ابوالفتحی: جانم به لبم رسیده بود. این جز اولین مسافرت هایی بود که رفته بودم. کلا ما اهل مسافرت نیستیم آخر. آن هم بخاطر پدرم. نهایت مسافرت من تا آن موقع جابجایی بین شهرمان بود و شهر محل تحصیلم. و گهگداری تهران آن هم برای چند روز و دروغ تویش نباشد یکبار هم مشهد. تا نجف را بدون اینکه پول بدهیم با ماشین های صلواتی رفتیم. نجف که بودیم، نصف شب، دم دم های اذان صبح برای نماز که رفتیم توی حرم با بچه ها همدیگر را گم کردیم. تازه رسیده بودیم نجف. هنوز حتی وقت نکرده بودیم گردوخاک روی لباس هامان را بتکانیم. هنوز خستگی توی بندبند وجودمان بود و از خستگی حتی لباس های تنمان هم درد می کرد. کیف ها را گذاشتیم جایی و با بچه ها دو دسته شدیم. قرار شد اول من و یکی دیگر از بچه ها برویم داخل حرم و زیارت کنیم و برگردیم. ما رفتیم داخل حرم و بچه ها ماندند بیرون. سلامی به آقا امیرالمومنین عرض کردیم و رفتیم نزدیک صحن. فریاد حیدر حیدر لرزه انداخته بود به تن زمین. انگار زمین هم از روضه ها گریه اش گرفته بود و شانه هایش می لرزید. به یکی از بچه ها که همراهم بود گفتم می دانم که با این شلوغی درست نیست جلو برویم. ولی آدم است دیگر. آمدیم و دستمان کوتاه شد و فردا روزی آقا دیگر نطلبید. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |