پرواز رویا از آسمان کودکان کار/ آرزوهایی که فروخته می شوندخبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: گیسوان شب آبشار شده بود توی آسمان و من حواسم پی 9 سالگی سنجاق شده به زانوی بغل گرفته، کتاب ریاضی سوم ابتدایی و یک جعبه نمی دانم چند در چند و آدامس های نم خورده بود. پی چشمانی که به خیابان فرش شده زیر قدم های تند و آهسته خشکیده؛ چشم ریز کردم و بین زرق و برق مغازه های آنچنانی، حد فاصله عطرهای فرانسوی که مشامم را می زد و لابه لای رخت و لباس های هفت رنگ، صورت اندازه کف دست و اندوه ماسک شده بر معصومیتش را بهتر دیدم. با لباس رنگ و رو رفته که قواره تنش نبود چمباتمه زده و آدامس توت فرنگی بساط کرده بود، کفش های وصله پینه ، دست های زمخت و گره شده دور زانو، کاکل پریشان و زخم هایی که نی نی چشمانش را نم دار کرده، خلاصه ای از تمام پسرک بود. قدم جای قدم های رهگذران گذاشتم و خود را به او رساندم؛ کلامی بین ما رد و بدل نشد فقط نگاهم را در نگاهش دوختم و بی صدا حرف زدیم. او از تقویم معطل خوشبختی گفت، از روزهایی که دیگر نیاز نباشد کار کند، از آخرین نسخه و پایان سرفه های سوت دار مادرش؛ من از ساعت برنارد گفتم تا شاید مکثی بر جدال بی رحمی روزگار باشد، توقفی برای برآورده ساختن حسرت هایی که بر در و دیوار دلش آویخته. هنوز به حسرت نشسته در نگاهش خیره بودم که سکوت پر از صدا را شکست و خاله صدایم زد و گفت آدامس نمی خری، ارزان م برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |