پرده هشتم: قاسط بن زهیر تغلبی؛ فرمانده ای که رخت شهادت را بر تن برادرانش دوختمی گفتم علی و می گفتند دهان فرو ببند می گفتم حسن و می گفتند دهان فرو ببند گفتم حسین اما این بار نگذاشتم برایم تعیین تکلیف کنند؛ من هرگز از بازگویی حق نترسیدم و شرم باد بر فرمانده ای که در جنگ های جمل و صفین و نهروان در رکاب شیرخدا، علی بن ابی طالب شمشیر کشیده باشد و هراس جانش را در سینه پنهان دارد. برای عرب، مرد پنجاه وپنج ساله یعنی اوج جوانی، شمشیر در این سن تازه توی دستمان جان می گیرد برای رقصیدن؛ اما شیعه ی علی که باشی دیگر عرب و عجم برایت معنایی ندارد و شمشیرت جز در مسیر حقیقت از غلاف بیرون نخواهد آمد. اما من، قاسط بن زهیر تغلبیِ پنجاه و پنج ساله، در سال شصت و یکم هجری، دل زده ای بودم که نه زبانم کوفیان را به راه آورد و نه عقایدم اجازه میداد به زور شمشیر، سر به راهشان کنم، پس نشستم کنج خانه و درهای دنیای بی وفایی که سر مسلم بن عقیل را کوچه به کوچه می چرخانَد به رویم بستم. به پا خیز پسر تغلب نمی دانستم چه کنم، به دست هایم نگاه کردم، هنوز عطر بیعت با علی و پس از او، حسن بن علی را می داد و اکنون نمی دانستم چرا برای رسیدن به دستان حسین کوتاهی می کنند! همین طور توی فکرهای پریشانم پرسه می زدم که کردوس سراسیمه داخل شد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |