روایتی از دست رد شهید نخبه صنعت دفاعی به سینه خارجی ها و تعمیر 2 هفته ای یک دستگاه پس از 5 سالحمیدرضا جلالی؛ قرارمان ساعت 8 صبح بود، سر مزار شهید! در گرماگرم این روزهای داغ تابستان! برای من که عادت دارم هرازگاهی صبح ها در گلزار شهدا هم کلام شقایق ها شوم و کمی با آنها خلوت کنم، قرار امروز برایم شیرین است، با یک تیر دو نشان می زنم، هم سلامی به شهدا می دهم و هم سوژه خبری ام را شکار می کنم. هوا کمی گرم است، به قطعه شهدا که می رسم انگار شمیم بهشت می وزد، چقدر هوای این قطعه از زمین را دوست دارم! ساعت 7. 5 صبح و سکوتی مملو از آرامش فضا را احاطه کرده است، دیدن تصویر شهدا خونی از تازگی را در عضلات خواب آلودم تزریق می کند و من با حسی از سبک بالی در قطعه ای از بهشت نیم ساعت زمان دارم تا کمی با مردان بزرگ آسمانی شده خلوت کنم. نمی دانم چرا قطعه شهدای مدافع حرم، شهیدان زهره وند، سلیمی، مجیدی و شهید خسروی بیش از قطعه های دیگر مرا به سمت خود می کشد؛ همه شان دوست داشتنی اند، اما نمی دانم چرا این قطعه از بهشت را بیشتر دوست دارم و به قول معروف انگار این شهدا بیشتر دلبری می کنند. تصاویر شهدا را می نگرم، چشمانشان با من حرف می زنند، چشمانی که قرار است تا ابدیت، امتداد یابند و تا قیامت، دوام. کنار مزارشان هستم، در برابر جسم در خاک خفته شان کم می آورم، به تصویرشان که می نگرم؛ وجودم از ترس می لرزد، انگار کسی دلم را به غارت می برد، احساس شرمندگی تما برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |