امروز با سعدی : خلایق در تو حیرانند و جای حیرت است الحقبه جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچدخسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراریکه مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشممپری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارتکه تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد گر از رای تو برگردم بخیل و ناجوانمردمروان از من تمنا کن که فرمانت روان باشد به دریای غمت غرقم گریزان از همه خلقمگریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد خلایق در تو حیرانند و جای حیرت است الحقکه مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد میانت را و مویت را اگر صد ره بپیماییمیانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانمو گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی می رود سعدی برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |