خاطرات اسرای بوشهری؛ از فاتحه وسط فوتبال تا فرو بردن سر در فاضلاب!وارد سالن شهید شاهینی برازجان شدم، خوب به همه نگاه می کردم همه لبخند می زدند و با هم حرف می زدند و هر کدام که تازه به جمعشان می پیوست چون دوران نوجوانیشان شاد و سرزنده از جا بر می خواستند و دست دور گردن هم حلقه می کردند یا به گرمی دست همدیگر را می فشردند. - خبرگزاری فارس - شهرستان دشتستان، زینب رنج کش: وارد سالن شهید شاهینی برازجان شدم و گوشه ای در ردیف بانوان نشستم از قبل با اداره بنیاد شهید دشتستان هماهنگ کرده بودم تا گفتگویی با سه تن از آزادگان دشتستانی داشته باشم. خوب به همه نگاه می کردم همه لبخند می زدند و با هم حرف می زدند و هر کدام که تازه به جمعشان می پیوست چون دوران نوجوانیشان شاد و سرزنده از جا بر می خواستند و دست دور گردن هم حلقه می کردند یا به گرمی دست همدیگر را می فشردند. از جایم برخواستم توجهم به شخصی بود که عینکی برچشم داشت و انگشت سبابه اش را بر روی چانه اش گذاشته بود و با لبخند به حرف های بقیه گوش می داد از او عبور کردم و وسایلم را ردیف هفتم یا هشتم گذاشتم و به نزد بچه های بنیاد شهید رفتم و از آن ها کمک خواستم، که البته آن ها نیز به من کمک کردند. دقیقا کنار همان مرد انگشت به چانه ایستادند و از او خواستند تا به من کمک کند و گفتگو کنیم وقتی از جایش بلند شد با مهربانی گفت: کجا بیایم؟ با او به سمت صندلی های ردیفی رفتیم که برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |