مِهربانوی بختیاری پناه کودکان زاگرس شدنور چراغ سو سو می کرد و بی بی ماه بیگم آلبوم خاطرات را صفحه به صفحه ورق می زد و قربان صدقه تک تک پسرهایش می رفت. بچه هایی که طعم خوش زندگی و آرزوهای برآورده شده ماه بیگم بودند و شده بودند تمام دارایی اش. - خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری؛ ساعت از نیمه شب گذشته است اما مهتاب همه جای حیاط را روشن کرده زنی با قد خمیده با لباس بلند محلی در حالی که چادر شبی روی سرش کشیده به آهستگی راه می رود اتاق به اتاق سرمی کشد انگار که دنبال چیزی باشد یافته و نیافته از آخرین اتاق خارج می شود با بازدم بی جانی نور چراغ گردسوز را خاموش می کند. شهریورماه رو به پایان است حالا دیگر سرما در شب های چهارمحال و بختیاری مجالی برای خودنمایی یافته است. داخل اتاقش روی صندلی کراک که سوغات مرتضی قلی خان صمصام از آخرین سفرش به فرنگ است می نشیند کمی جابه جا می شود صدای قیژ قیژش صندلی بلند می شود چادرشب را روی زانوهایش می کشد دردشان امانش را بریده است. نگاهش را به حیاط دوخته است به حوض وسط آن و صدای فواره کوچکی که به همراه جیرجیرک ها هیاهویی در سکوت شب به راه انداخته اند. دست خودشان نبود مهربان بودن و یتیم نواز بودن. فکرش بی اختیار پَر می کشد به آن روزهایی که در خانه پدرش عباس قلی خان بختیاری و در کنار برادرش حاج سلطان علی شهاب السلطنه بختیاری بود، همان روزهایی ک برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |