از گمنامی در زاهدان تا درخشش در کرمان، سالگرد شهادت تان مبارککرمان؛ مهسا حقانیت: آقا سید حمیدرضا هاشمی، فقط 2 روز مانده تا اولین سالگرد شهادت شما، عصر پنجشنبه است، وارد گلزار شهدا که می شوم، مستقیم می آیم کنار مزارتان، شاخه گل گلایول سفید را برمی دارم و می گذارم روی مزار حاج مرتضی، بطری گلاب را می ریزم روی تن گرم سنگ و با کف دستم گلاب ها را به قسمت های مختلف سنگ می برم. زُل زده ام توی چشم های شما، دارم اشک می ریزم و بخشی از مطالبی که همین امروز درباره مردانگی و جوانمردی تان شنیده ام را توی ذهنم مرور می کنم، چند خانم از راه می رسند و یکی از آنها جعبه پر از گل های سفید و نارنجی را می ریزد روی سنگ، یکی از خانم ها، خواهر شماست، شروع می کند به چیدن گل ها و اسم شما در چشم بر هم زدنی در حلقه ای از گل محاصره می شود. کمی آن طرف تر می ایستم و آدم هایی را نگاه می کنم که می آیند سر مزار شما، چقدر این آدم ها با هم متفاوتند. پیرمردی عصا به دست که اشک ریزان می آید و به چشم های تان توی قاب عکس که نگاه می کند، شانه هایش هم می لرزد. دخترهای جوان چادری، مادرها با بچه های کوچک شان، دخترهای ظریف مانتویی که بعضی های شان حجاب درستی هم ندارند. مردهای جوان و پسرهایی با تیپ و قیافه های امروزی. آقا سید حمیدرضا! شما یک عمر ناشناس زندگی کردید، حتی پدرتان نمی دانست چه مقام و درجه ای دارید، حتی رفیق ترین رفیق های تان خبر نداشتن برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |