حرم، اذان و رویش 13 لاله خونینبرگ سفید دفترم چشمک می زند و قلمم خونهای ریخته شده را به امانت گرفته است، در پستوی ذهن من یک خانواده خندان در آرامش حرم زیر لب زیارت نامه می خواند، - خبرگزاری فارس، شیراز؛ سیاوش ستاری: دفترم را باز کرده ام و تمام احساسات را در نوک قلم ریخته ام، برق ورق جدید چشمانم را می زند، انگار این روزها ورق های دفترم هم حسابی دل پُری دارند و می خواهند هم صحبت شویم. صحبت از که و چه؟ من این روزها برای خودم بنویسم یا برای دل پُر دفترم، نوک قلم را به دفتر چسبانده ام اما غرق در سکوتم نمی دانم از کجا شروع کنم، از آقا شاهچراغ؟ نه قلمم شرمش می شود آن جسارت ها را بنویسید. از ورای صفحه سفید دفترم به آن زائری فکر می کنم که خندان با خانواده اش از در صحن وارد شد، زیر لب زیارت نامه می خواند و خرامان خرامان به حریم امن پناه می برد، من به آخرین لحظه ای فکر میکنم که آن زائر نفس می کشید. دستم می لرزد، نمی توانم برای این غم دست به قلم شوم، این بغض لعنتی هم بیخ گلویم مانده و دست بردار نیست، تپش های قلبم روی ریتم بی قراری افتاده و از میان سینه می کوبد، انگار که می خواهد خودش را روی دفترم بیندازد و شرحه شرحه شرح آن روز را بگوید. من هنوز در خیال قاب عکسی با روبان مشکی هستم که در آن یک عکس کوچک می خندد، من غرق سجاده آن خادمی هستم که کنار عکس معراجی اش گوشه طاقچه یک بغل برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |