دکتر حشمت طالقانی؛ پزشک جنبش جنگلابراهیم می رفت تا از آب و آتش آسوده شود و سر بر بالین خاک نهد. سال ها طبیب درد همین مردمان بود و امروز طناب دار چاره دردهایش. - عقربه های ساعت به 5 عصر نزدیک می شود. اراضی قُرق کارگزاری مملو از جمعیت است. ابراهیم آخرین نسیم دل انگیز اردیبهشت را بر تن و پای مجروح خود حس می کرد. خونِ زخمِ پاهایش خشکیده بود. سفر دور و درازش از تنکابن تا رشت، خسته اش کرده بود. پاهای خون آلودش را نگریست. شکنجه هایش را در باغ محتشم، کم و بیش به یاد داشت. تلخ و مصمم به بازجو گفته بود: از روز اول می دانستم که با ورود من به جنگل، در آخر کار سر به دار می شوم. سکوتش، خشم بازجوها را بیشتر برانگیخت. زندانش را آب بستند. یادش آمد وقتی آب بندان لاهیجان را ساخت، کشاورزان شرق گیلان، غرق در شادی بیجارهای خود را آب بستند. اما حالا کشاورزان در میدان قُرق لب فرو بسته اند و اندوهشان را در سکوت فرو می خورند. ابراهیم می رفت تا از آب و آتش آسوده شود و سر بر بالین خاک نهد. سال ها طبیب درد همین مردمان بود و امروز طناب دار، چاره دردهایش. لحظه اعدام نزدیک شد، برای آخرین بار از پشت قاب عینکش، آسمان آبی رشت را نظاره کرد، عینک را از چشم برداشت و در جیب ژیله خود قرار داد. نفس عمیقی کشید و با خونسردی آخرین جمله زندگی خود را زمزمه کرد: : مـنصوروار گـر ببَرنـدم به پـای دار/ مردانه جان دهم که برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |