مطالب مرتبط:
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
سه شنبه، 21 آذر 1402 ساعت 15:262023-12-12حوادث

می خواهم مادرتان باشم؛ آقای شهید گمنام


توی مسیر خانه، یادم خاطره ای می افتم، سال ها قبل برادر کوچکم که ته تغاری خانه ما بود از کرمان رفت، مادرم هر لحظه که اراده می کرد می توانست با او تلفنی صحبت کند و خیالش از بابت شرایط زندگی پسر ته تغاری اش راحت بود.

اما یک روز که مادرم برای خرید به سوپرمارکت سر کوچه رفته بود، وقتی مرد جوان فروشنده عطری شبیه عطر برادرم می زند، مادرم همین که عطر برادرم به مشامش می رسد، توی همان سوپرمارکتی بغضش می ترکد و اشک هایش جاری می شود.

وقتی به این فکر می کنم، مادرتان در همه این سال های دوری وقتی عطر شما را استشمام می کرد، چه بر سر قلبش می آمد، قلبم مچاله می شود.

به خانه که می رسم، پسرکم هنوز از مدرسه نیامده است، وقتی می آید بر خلاف روزهای قبل بغلش نمی کنم، نمی بوسمش، فقط لبخند می زنم، چند بار ابروهایش را بالا و پایین می برد و دلبری می کند، اما تصمیمم را گرفته ام، امروز باید حُرمت داری کنم، راستش خجالت می کشم از اینکه امروز مادرتان نبود تا استخوان های تان را به آغوش بکشد.

پسرم مثل هر زمانی که چند ساعتی از من دور می ماند، شروع می کند به صحبت کردن از هر چیزی و هرکسی: مامانی! محمدحسن دو تا مداد آورده بود که ته شون کاردستی داشت، مامانی! می خوام غذامو روی این میز کوچیکه بخورم و باز هم مامانی .


برچسب ها:
آخرین اخبار سرویس:

می خواهم مادرتان باشم؛ آقای شهید گمنام

می خواهم مادرتان باشم؛ آقای شهید گمنام