تکیه گاه امنی به نام پدربه نیمکت تکیه کرد و دستان لرزانش را به سمت جیبش برد و عکسی درآورد، عکسی که شاید برایش یادآور خاطرهای تلخ و شیرینی از روزهای دورِ پدر بودن بود. - به گزارش سایت قطره و به نقل ازخبرگزاری فارس از شیراز، دست هایش می لرزید و شانه های خمیده اش تکان می خورد، کمی نزدیک تر شدم و آرام صدایش زدم: پدر جان! سراسیمه رویش را برگرداند و صورت خیسش را با آستین پاک کرد و سری تکان داد. گفتم کمکی از من ساخته است؟ خنده شیرینی کرد و گفت: درد من درمان ندارد. می دانستم چند سالی می شود ملاقات کننده ای نداشته و دلش به اندازه همه عمرش تنگ است، گفتم پدرم من را مثل دخترت بدان و هر کمکی بتوانم دریغ نمی کنم. به نیمکت تکیه کرد و دستان لرزانش را به سمت جیبش برد و عکسی درآورد، عکسی که شاید برایش یادآور خاطرهای تلخ و شیرینی از روزهای دور پدر بودن بود. پرستار همین طور که این جملات را به زبان می آورد اشک می ریخت، گفتم: ببخشید نمی خواستم اوقاتتان را تلخ کنم. به آرامی گفت: نه نه تلخ که نه سینه من پر است از این خاطراتی که گفتنش دلم را سبک می کند، آخر سینه ما محرم اسراری است که گاهی شاید تا آخر عمر هم بر زبان نیاوریم. دلم آسوده شد و برای شنیدن مشتاق تر شدم. پرستاری که گفتگویم با او گل کرده بود در سرای سالمندان شیراز کار می کند، حدودا 40 ساله است و 2 فرزند دارد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |