مادری که «یوکابد» شد و سمیه اش را به رود انداختزن روسری مشکی، لب هایش را گذاشت لای دو ابروی نوزاد. سه مرد سروکله شان در چهارچوب در پیدا شد. یکیشان که وسط ایستاده بود یک دستش را کرده بود توی جیبش. - خبرگزاری فارس - تهران؛ راضیه السادات طهرانی: درد مثل حیوان درنده ای حمله کرده بود به همه جای بدنش. می آمد که بلند شود، زیر پایش خالی می شد. بچه ی توی شکمش انگار که جا کم آورده باشد به سختی تکان می خورد. به سمت در رفت. پاهایش همراهی نمی کردند. یک جورهایی می کشیدشان روی زمین. احمدآقا خودش را رساند و دستش را انداخت زیربغلش: مهرالسادات یواش بیا. آهان. آفرین. زنگ زدم شهربانی ماشین فرستاده، دم دره. آفرین. یواش قطره های عرق از کنار پیشانی مهری می آمد تا پایین. چشمانش را انگار دوتا هندوانه وصل کرده باشند: شهربانی؟ واسه چی؟ احمدآقا دست دیگرش را گذاشت توی دستان مهری تا وزنش را کمی سبک کند: هرکی بیاد بیرون سلاخیش می کنن. پرنده تو خیابون پر نمی زنه. می خواستیم همین طوری بریم که نمی ذاشتن پامون به اونور خیابون برسه. بیمارستان که بماند. بعدهم صدایش را زندانی کرد توی دهانش: بی پدرمادرا. بی . پاهای مهری روی زمینِ صاف نبود، یکی در میان یک مرتبه خم می شد. پله ها را هرجوری بود آمد پایین. به ماشین شهربانی که رسید انگار انداخته باشندنش توی تنور آتش. برچسب ها: شهربانی - خبرگزاری فارس - مهری - خبرگزاری - هندوانه - همراهی - سروکله |
آخرین اخبار سرویس: |