مطالب مرتبط:
آموزش رایگان ارزهای دیجیتال برای مبتدی ها: از باز کردن حساب تا معامله و سود ( اطلاع رسانی تبلیغی)
کنعانی: ایران حتما در اجلاس آتی سازمان همکاری اسلامی شرکت خواهد کرد/ «سطح حضور» در بازه زمانی نزدیک به اجلاس اطلاع رسانی می شود
قابلیت جدید واتساپ: اطلاع از مخاطبانی که اخیراً آنلاین بوده اند
علیرضا بیگی: دولت در پرونده های فساد فقط متولی اطلاع دادن وقوع جرم است!
سقف سهمیه بهین یاب برای خرید آهن اسفنجی حذف شد
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
سه شنبه، 4 اردیبهشت 1403 ساعت 10:002024-04-23اقتصادي

داستان پدر پستچی من: زمینی که نخرید و پیکانی که خرید(اطلاع رسانی تبلیغی)


امروز، ارز دیجیتال، حکم زمین را در 50 – 40 سال قبل دارد.

خیلی ها مانند پدر ساده دل من فکر می کردند که اگر در اطراف شهر زمین بخرند، ممکن است گرگ بخوردشان.

- داستان پدر پستچی من: زمینی که نخرید و پیکانی که خرید(اطلاع رسانی تبلیغی) امروز، ارز دیجیتال، حکم زمین را در 50 – 40 سال قبل دارد.

خیلی ها مانند پدر ساده دل من فکر می کردند که اگر در اطراف شهر زمین بخرند، ممکن است گرگ بخوردشان.

اسم من محسن است و 45 سال دارم.

کارمند دولت هستم و در خیابان گلبرگ تهران زندگی می کنم.

داستانی که می خواهم برایتان بگویم کاملاً واقعی است.

پدرم پستچی بود و 30 سال، با موتور، نامه و بسته پستی به خانه های مردم رساند.

شغلش را خیلی دوست داشت.

می گفت درست است که کارم زیر آفتاب سوزان و برف و باران و بوران است اما من، نقطه اتصال مردم به هم هستم.

آن زمان ها که او پستچی بود، نه پیامکی وجود داشت، نه ایمیل و نه شبکه های اجتماعی.

بنابراین، پستچی ها، سفیران مردم بودند برای مردم و هر وقت پستچی زنگ خانه ای را به صدا در می آورد، گویا زنگ پایان انتظار برای یک خانواده زده می شد.

پدرم، در ساعات غیر کاری، یا اضافه کار می رفت یا به کارهای متفرقه ای که دو ریال نان حلال داشته باشد می پرداخت تا بتواند شکم خانواده 6 نفری ما را سیر کند و البته به فکر جهیزیه سه خواهرم نیز بود.


برچسب ها: زمین - پستچی - داستان - سال قبل - آفتاب سوزان - کارمند دولت - رسانی
آخرین اخبار سرویس:

داستان پدر پستچی من: زمینی که نخرید و پیکانی که خرید(اطلاع رسانی تبلیغی)

داستان پدر پستچی من: زمینی که نخرید و پیکانی که خرید(اطلاع رسانی تبلیغی)