خبرنگاری که معلم شدمن امروز روزگار معلمی را زندگی می کنم که یکی از بزرگترین مسئولیت های جامعه روی دوشش سنگینی می کند؛ مسئولیت تربیت و آموزش کودکانی که تک تک شان آجری هستند برای ساختن آینده این سرزمین. - اینکه هر روز باید دفترهای 30 دانش آموز را ورق بزنم، در کتاب های نگارش شان بازخورد بنویسم، حواسم به دستخط شان باشد، جمع و تفریق فرآیندی را بارها و بارها روی تخته بنویسم و تمرین کنم. محور اعداد را با گچ روی زمین بکشم. یک سیب را در کلاس به چهار قسمت مساوی تقسیم کنم و کسر را توضیح بدهم. حواسم باشد وارد کلاس می شوند سلام دهند و در بزنند، به یکدیگر احترام بگذارند، در دعواهای بچگانه شان میانجی گری کنم، در پیدا کردن مداد و پاکنی که مدام گم می کنند، به آنها کمک کنم، با دل دردهای اول صبحشان همدردی کنم و با خوشحالی هایشان موقع گرفتن نمره خیلی خوب، بخندم. در یک روستای دور و محروم که فقط تا کلاس نهم مدرسه دارند، امید را در دلشان زنده نگه دارم. حواسم به زهرا باشد که پدرش را بر اثر اعتیاد از دست داده و مادرش آنها رها کرده و رفته است طوری که دانش آموزان دیگر احساس نکنند بین زهرا با آنها فرق می گذارم و در عین حال رفتار ترحم آمیزی نداشته باشم یا فاطمه که از همه فاصله می گیرد و آنقدر خجالتی است که با کسی دوست نمی شود. برچسب ها: کلاس - دانش آموز - معلم - زمین - بزرگترین - خوشحالی - همدردی |
آخرین اخبار سرویس: |