شوخی در میدان مینمسافت زیادی نرفته بودم که صدای انفجاری شنیدم و هم زمان تکه های گوشت و استخوان پاشیده شد پشت گردنم. برگشتم عقب. امیر انگوبین افتاده بود روی زمین. - مسافت زیادی نرفته بودم که صدای انفجاری شنیدم و هم زمان تکه های گوشت و استخوان پاشیده شد پشت گردنم. برگشتم عقب. امیر انگوبین افتاده بود روی زمین. پای راستش از زیر زانو قطع شده بود. نرمی پشت ساق پای چپ هم با موج انفجار رفته بود. فهمیدم مین قمقمه ای بوده، اما چرا من ندیده بودمش؟ به گزارش سایت قطره و به نقل ازایسنا، سردار حاج نصرالله کتویی زاده؛ فرمانده تخریب لشکر 19 فجر شیراز در دوران دفاع مقدس، در بخشی از کتاب خاطرات خود با عنوان چاشنی های خیس ، به بیان خاطرات تلخ و شیرین از ماجرای خنثی سازی مین ها قبل از شروع عملیات قدس 3 پرداخته است. این فرمانده روایت می کند: در اهواز بعد از مدت ها حاج نبی رودکی را دیدم. سلام و مصافحه و احوالپرسی های معمولی که تمام شد گفت: برای مأموریت جدید رفتیم دهلران. مسئولیت تخریب لشکر با شما. دورادور از عملیات قدس 3 چیزهایی شنیده بودم. با توجه به اینکه علیرضا بکایی به بچه های تخریب آموزش داده و برای این عملیات برنامه ریزی کرده بود، برای مسئولیت این واحد، اولویت داشت. حاج نبی استدلالم را پذیرفت و اجازه داد در عملیات پیش رو، کنار مسئول تخریب باشم و به ایشان کمک کنم. برچسب ها: انفجار - استخوان - فرمانده - رفته - خاطرات - خنثی سازی مین - کتاب خاطرات |
آخرین اخبار سرویس: |