مطالب مرتبط:
داستان زنان: از سکوت تا قدرت
داستان شهادت محسن
داستان سریال جدید «هان هیو جو» چیست؟
همه چیز سریال غربت + لیست بازیگران و داستان
داستان مینی سریال 11.22.63 چیست؟
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
جمعه، 19 مرداد 1403 ساعت 11:052024-08-09حوادث

آدینه با داستان/ سالی که درخت آلبالو بار نداد


  می گفت بعد از آن سال، درخت آلبالو نه باری داد و نه بزرگ شد.

تا همان سال که پدربزرگ زمین خورد و چندماه بعدش هم مرد.

آن سال درخت از بار سنگین بود.

- داستان کوتاه مریم رحمنی     پیرمرد را دراز به دراز خوابانده بودند رو به قبله.

با یک فاصله ی نه خیلی زیاد از پشت در دو لنگه ی چوبی که حالا رنگ هاش پوسته پوسته شده بودند و چوبش هم جابه جا طبله کرده بود، درست پایین ایوان، لب باغچه، بوته ی گل محمدی حسابی گل داده بود و عطرش نشسته بود روی درخت کوچک آلبالو.

که از قضا آن سال از بار سنگین بود.

  آن ها که فرصت کرده بودند لباس عوض کنند، سیاه پوش، گوشه و کنار حیاط و خانه نشسته یا ایستاده بودند.

و آن ها که می گفتند سراسیمه آمده اند، با هرچه تن شان بود بین بقیه می لولیدند و سعی داشتند خودشان را به صاحبان عزا نشان بدهند.

    سر ظهر که صدای زنگ خانه توی اتاقم پیچید، کتابم را کناری گذاشتم و پاهایم را توی شکمم جمع کردم و خیره به در اتاق، منتظر باز شدنش ماندم.

صورت مادر از خشمی قدیمی و عمیق برافروخته بود و بغضش آرام شکست.

پدر توی آشپزخانه برای خودش چای می ریخت و جوری رفتار می کرد انگار که روز قبل است، انگار که پدربزرگ زنده است.

روز قبل، عزیز پسر بزرگ عمو به خانه ی ما آمده بود و از پدر خواسته بود به دیدن پدربزرگ برود.


برچسب ها: آلبالو - درخت - داستان - داستان کوتاه - سنگین - کنار - بزرگ
آخرین اخبار سرویس:

آدینه با داستان/ سالی که درخت آلبالو بار نداد

آدینه با داستان/ سالی که درخت آلبالو بار نداد