روزهای عاشقی زائران حضرت شمس الشموسپاهایش نه بر زمین که بر ابرها است، دلش غنج می زند که در رهایی و هوای بی حصار و میله ،گام می زند، چو آهویی رمیده از صیاد نه به پا که به سر می رود؛ - اشتیاقی ناتمام به رفتن در وجودش موج می زند که او را بی هیچ خستگی تا مقصد می برد. می رود تا شروع اش را این بار از آنجایی آغاز کند که آستان مهر بی انتهاست، همان که به هنگام یاس و ناامیدی و رنج محبس، آنجا که در برزخ ناچاری، ناداری، گرفتاری در بند بود، گره گشایش شد چون همیشه که وقتی دست ها را بر پنجره فولادش قفل می زد این بار هم دل بر ضریح نور بست و در این گرفتاری دل شکسته را روانه آستان حضرت کرد . آرزو کرد کاش آهویی می شد و خورشید غریب، ضامنش و چه نزدیک بود آرزو. اینک او به شکرانه این رهایی، پای پیاده تا آستان جانان می رود و در مسیر مهر، خدمت می کند زائران حضرت را؛ کودک خسته را به دوش می گیرد، ویلچر جوان قطع نخاعی را ساعت ها به پیش می راند، بادگیرش را حفاظ نوزادی در برابر باران می کند و عصای دست پیرمردی می شود که این مسیر را به عشق می پیماید. با پاهای تاول زده اما استوار گام برمی دارد و درمسیر امام مهربانی ها، عشق و مهر نثار می کند تا به وادی مقدس برسد. با تنی خسته و روحی تکیده از رنج روزگار در آستانه این حریم کبریایی در میان صحن و سراهای بهشتی نجوا کنان اذن دخول می خواهد و مسحور این فضا پا به در برچسب ها: آستان - زائران - رهایی - پای پیاده - آرزو - ناامیدی - ناتمام |
آخرین اخبار سرویس: |