«بز و گوساله و قوچ»خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) - افسانه های مردم ایران - خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) - افسانه های مردم ایران گوساله و قوچ و بزی از گله دور افتاده بودند و نمی دانستند از کدام طرف بروند. همان طور که سرگردان بودند، سه تا گرگ آن ها را دیدند و به طرفشان دویدند. بز و گوساله و قوچ توی درخت های بلوط گیر افتاده بودند و نمی دانستند چکار کنند. گرگ ها که رسیدند، با هم زوزه کشیدند و گفتند: هی هورنه، هورنه، هورنه. گوساله برای شام مونه، قوچ برای ناهارمونه، بز برای صبحانه مونه. قوچ به بز و گوساله گفت: اگر بخواهیم فرار کنیم، گرگ ها جرأت پیدا می کنند و ما را تکه پاره می کنند. بز گفت: باید کاری کنیم که گرگ ها فرار کنند. گوساله گفت: باید فکری کنیم و زودتر دست به کار شویم. بز، تکه ای حلبی گیر آورد و روی شاخ هایش گذاشت و قوچ با شاخ به حلبی زد. دنگ، دنگ، دنگی دوا. کاغذ داریم از زبان شا. پوست گرگ بکنید برای دوا. گرگ ها ترسیدند و فکر کردند که سواران پادشاه می آیند تا پوست آن ها را برای دارو بکنند. فرار کردند و رفتند سر کوه. آتشی پیدا کردند و دوباره خواندند: هی هورنه، هورنه، هورنه، گوساله برای شام مونه، قوچ برای ناهارمونه، بز برای صبحانه مونه. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |