مطالب مرتبط:
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
پنجشنبه، 11 دی 1399 ساعت 06:452020-12-31فرهنگي

داستان کوتاه قوز بالا قوز


یک مرد قوزی بود که خیلی غصه می خورد چرا قوز دارد؟ یک شب مهتابی از خواب بیدار شد، خیال کرد سحر شده، بلند شد رفت حمام.

از بیرون حمام که رد شد، صدای ساز و آواز به گوشش خورد.

اعتنا نکرد و رفت تو.

وارد گرمخانه که شد، دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند، می زنند و می رقصند.

او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن.

در ضمن اینکه می رقصید، دید پاهای آنها سم دارد! آن وقت بود فهمید که آنها از ما بهتران هستند! اگرچه خیلی ترسید، اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.

از ما بهتران هم که داشتند می زدند و می رقصیدند، فهمیدند که او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند.

فردا، رفیقش که او هم قوزی بود، از او پرسید: تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟ او هم ماوقع آن شب را تعریف کرد.

چند شب بعد، رفیقش رفت حمام.

دید باز حضرات آنجا جمع شده اند.

خیال کرد که همین که برقصد، از ما بهتران خوششان می آید.

وقتی که او شروع کرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی کردن، از ما بهتران که آن شب عزادار بودند، اوقاتشان تلخ شد!!برای تنبیه او که در عزای آنها می رقصد، قوز آن بابا را آوردند، گذاشتند بالای قوزش!! آن وقت بود که آن مرد فهمید که کار بی موردی کرده و گفت: ای وای دیدی که چه به روزم شد ـ قوزی بالای قوزم شد! هنگامی که


برچسب ها:
آخرین اخبار سرویس:

داستان کوتاه قوز بالا قوز

داستان کوتاه قوز بالا قوز