نایست، برو، سریعآقا مهدی باکری در بیست و پنجم اسفند سال 63 در حالی که هنوز سرود هستی بر لبانش جاری بود، با گلوله خمپاره ای که به قایقش اصابت کرد، به جاودانگی رسید. - در یادداشتی نوشت: 25 اسفند 1363 یکی از بر گ های تلخ جنگ ایران و عراق ورق خورد: مهدی باکری با یارانی کم شمار و در حالی که جناحین چپ و راستش موفق به پیشروی نشده بودند از هورالهویزه عبور کرد و به شرق دجله و نزدیکی دشمن رسید و دچار وضعیتی شبیه به محاصره شد. مهدی که نماد عقلانیت و شجاعت توامان در فرماندهی بود از یک سو زیر بار دستور و تمناهای قرارگاه مرکزی و فرماندهان برای بازگشتن نرفت و از سوی دیگر دنبال مفرّی بود تا بتواند نیروهای تحت امرش را هم از مهلکه نجات دهد و همه با هم برگردند. در آن ساعت ها و دقایق که یارانش به دست و پایش افتادند که آقامهدی برگرد و جواب شنیدند: کجا را پیدا کنم از اینجا بهتر؟ در همان دقایق که یار غارش احمد کاظمی به او بیسیم زده بود: من گریه می کنم، برگرد و از مهدی شنید: اینجا خیلی جای خوبی شده. اگر بیایی تا همیشه با همیم ؛ مهدی باکری به چه فکر می کرد؟ این پرسشی است که بارها و بارها از خودم پرسیده ام و مسیر مهدی را محاسبه کرده ام. مهدی باکری عملا در سال 51 از وقتی برادرش علی (بهروز) باکری چهره شاخص و تاثیرگذار مرکزیت اولیه سازمان مجاهدین به شهادت رسید پا در رکاب مبارزه گذا برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |