شیطنت های دهه هشتادی در بخش قرنطینه/ روایت خبرنگاری که ناخواسته پرستار کرونایی ها شدتمام طول مسیر فحش و لعنت می دادم، فشارم افتاده و صورتم مثل گچ سفید شده بود اما مگر آن بیرحم ها کوتاه می آمدند، یک نی را در پاکت آبمیوه چپاندند و دادند بخورم، - خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: همه چیز از آن پیام شروع شد که خبر رسید بچه های جهادی گروه شهدای مدافع حرم قرار است از گلزار شهیدآباد به سمت بیمارستان کرونا یی ها بدرقه شوند. با اضطراب گوشی را دستم گرفته بودم و همانطور که غر می زدم در اتاقم چپ و راست می شدم: یعنی حالا غیر از من خبرنگاری نبود که آفیشش کنند؟ مطمئنم کرونا می گیرم! اصلا می گویم حال حاج خانم بد است نمی توانم بروم، یا حال خودم؟ گلویم چرا می سوزد؟ یعنی تب دارم؟ آن شب اگر نگویم هزارتا اما نهصد و نود و هشت تا فکر و سوال بیربط تا صبح در ذهنم جولان داد و همینطور تا نزدیکی های گرگ ومیش صبح در خودم پیچیدم. اذان که گفت گوشی را برداشتم و به چشمان گود رفته ام در صفحه خیره شدم، حالا همان عقلی که میگفت نرو داشت برایم خط و نشان می کشید: خیر سرت یک عمر اسم فاطمه دقاق نژاد را به پشتوانه لقب خبرنگار شهدای دزفول بالا کشیدی و سنگ شهدا را به سینه زدی، این ترس برایت اُفت دارد، حالا ثواب پیشکش، لااقل چندقدمی تا گلزار برو و سر و تهش را با دوتا عکس و چند خط خبر هَم بیاور تا آبرویت نرود! گلزار شهیدآباد رفتم اما مثل بچه ها التماس میکردم که موا برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |