روایت گداهایی که قزوین را گز می کنندحالا دیگر یک راننده تاکسی پیدا کردم که مرا از الوند می آورد قزوین همین جا پیاده می شوم و چندساعتی خیابان را بالا و پایین می روم هم حوصله ام سر نمی رود هم پول سیگارم را جمع می کنم و راضی ام، - ایسنا/قزوین حالا دیگر یک راننده تاکسی پیدا کردم که مرا از الوند می آورد قزوین همین جا پیاده می شوم و چندساعتی خیابان را بالا و پایین می روم هم حوصله ام سر نمی رود هم پول سیگارم را جمع می کنم و راضی ام، من که گدا نیستم فقط در حد پول سیگارم کار می کنم. چند سالی می شود که واژه گدا جای خود را به واژه فخیمه متکدی داده است، همان طور که نامش محترمانه تر شده، شیوه هایش نیز تغییر کرده است، دنیای متکدیان دنیایی پر از داستان است، امروز قرار است همراه گشت مرکز ساماندهی متکدیان سری به خیابان های شهر قزوین بزنیم تا متکدیان را جمع آوری کنیم. قبل از حرکت تلفن مرکز زنگ می خورد، زنی پشت تلفن از بدرفتاری شوهرش گلایه دارد، متوجه می شوم همسر یکی از متکدیان است که چندی پیش تعهد داده که دیگر در سطح خیابان نباشد، تعجب می کنم و می گویم مگر شما مشاوره هم می دهید؟ صدای مرد را می شنوم خانم جان فدات برم من؛ حرف خانم را گوش کنم دیگه، غلط کردم، من از زندان می ترسم، خانم منو ببخشید، دیگه امری ندارم ، مرد دارای معلولیت ذهنی خفیف است و در سطح شهر گدایی می کند، آخرین باری که ج برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |