سومی فحش آبداری نثارم کردبهمن 83 بود و سوز سرمای اراک خودنمایی می کرد. - بهمن 83 بود و سوز سرمای اراک خودنمایی می کرد. یک دوربین دیجیتال کوچک داشتم. عکاسی خبری در اراک مرسوم نبود و اراکی ها خیلی خوششان نمی آمد کسی عکسشان را بگیرد. مدام باید به این سوال پاسخ می دادی که چرا عکس گرفتی؟ یک بار هم یک راننده تاکسی به دلیل اینکه از او و تاکسی اش عکس گرفتم، دوربینم را گرفت و روی زمین انداخت و مانیتور کوچک پشت دوربین شکست ولی دوربین هنوز کار می کرد و همین برای ادامه، کافی بود. میدان باغ ملی، میدان اصلی مرکز شهر اراک بود و هر روز پیرمردهای بازنشسته وسط میدان می نشستند و من هم علاقمند بودم از آنها عکاسی کنم. لابلای عکس گرفتن ها، گاهی گپ می زدیم و هر کدام با لهجه اراکی به این پسر دانشجوی جنوبی چیزی می گفتند. یکی مسخره می کرد، آن یکی می خواست دامادش شوم و یکی دیگر بد و بیراه حقوق واریزنشده اش را به جای تامین اجتماعی، حواله من می کرد! آن روزها کسی پی مجوز عکاسی را از تو نمی گرفت و عکاسی، با چالشی اجتماعی همراه بود. عکاس باید زیست اجتماعی را می آموخت تا بتواند از مردم عکاسی کند و این چالش، کار را زیباتر می کرد. حال و هوای خبرنگاری بدجوری در سرم بود و با همه این اتفاقات، زندگی می کردم و دوستشان داشتم؛ حتی آن روزی را که پنج پیرمرد لبه حوض وسط میدان کنار هم نشسته بودند و اولی برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |