آقا، سلام نداده را علیک می دهد!توی تاکسی مچاله شده بودم که قرعه به صفحه ی پنجاه ویک فتحِ خونِ سید افتاد، انگار روبه رویم نشسته بود و گلایه می کرد: و تو، ای آن که در سال شصت ویکم هجری هنوز در ذخایرِ تقدیر نهفته بوده ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهاده ای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه ی خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازَمان و لامَکانِ ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله ی سال شصت ویکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت برسی! کتاب را بستم و به بیرون خیره شدم. تمام سرم زمزمه بود: من؟ با قافله ی زینب (س) و در رکاب امام عشق؟ عجب رویایی بافته ای سید! راننده زورش را به جان پیچ رادیو انداخت و امروز انگار همه جا فتح خون بود، مجری از مخزن الاسرار سید میخواند: آری، گناه کاران را در این قافله راهی نیست اما پشیمانان را می پذیرند. آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین است، که او سرسلسله ی خیل پشیمانان است، و اگر نبود باب توبه ای که خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است، آدم نیز دهشت زده و رهاشده و سرگردان، در این برهوت گم گشتگی وا می ماند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |