جامانده ایم؛ حوصله شرح قصه نیست...دلم هوای کربلا داشت و بیقراری امانم را گرفته بود به سمت شهر و تپه راهی شدم که کریلا برایم تداعی شد. - تا به حال پایم به مشایه نرسیده اما دلم بسیار؛ دروغ چرا، اصلا تا به حال کربلا را ندیده ام اما جانم هر دم در بین الحرمین است. این جسم خسته و ناتوان شاید پای رفتن نداشته باشد اما پای دلم بند این جسم رنجور نیست و در هوای کربلا نفس می کشد. می گویند هر سال دریغ از پارسال. دلمان خوش بود امسال حسین(ع) دستی بر سرمان کشد و راهیمان کند، دل خوش کرده بودم امسال شای عراقی بخورم و این تن رنجور را در مسیر کربلا قرار دهم تا آرام شود، پاهایم بی قراری می کردند که برسند به خاک های گرم مسیر اما نشد. مدام صدای آقا مرتضی در سرم می پیچد که می گوید: مگر عشق را جز در هجران و فرقت و غربت می توان آموخت؟ پس این درد فراق همه هستی آدمی است. خدایا! بارالها! آن را بر ما مقدر نکن. فکر، فکر، فکر است که از بدنم زیادی آمده و هوش و حواس برایم نگذاشته با صدای راننده تاکسی به خودم می آیم پیاده می شوم امسال مشایه جور دیگری برایم رقم خورده، مسیر تپه نورالشهدا شهر را مشایه کرده اند و حال که نتوانسته ایم راهی وادی عشق شویم انگار کربلا را برایمان به شهر آورده اند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |