صبوری به توان هزارخانم پرستار! خانم پرستار! خانم پرستار من میخوام برم خونه، خانم پرستار کمکم کن، می خوام برم خونه . - ایسنا/اصفهان "خانم پرستار! خانم پرستار! خانم پرستار من میخوام برم خونه، خانم پرستار کمکم کن، می خوام برم خونه". پسر جوانی با لباس یک دست آبی رنگ، خود را به ایستگاه پرستاری که در سمت راست ابتدای راهروی طولانی بخش قرار دارد رسانده و در میان چهره های خندان، هیجان زده، عصبی و متعجبی که دور تا دور او را گرفته اند، فریاد می زند و از خانم پرستار کمک می خواهد. خانم پرستار که تازه ضدعفونی و پانسمان زخم سطحی مرد میانسالی را تمام کرده، چند قدم به سمت پسر جوانی که آن طرف ایستگاه پرستاری ایستاده می رود؛ صدایش آرام است، اما به محض اینکه شروع به صحبت می کند، پسر جوان کمی آرام شده و دست از داد و فریاد برمی دارد. خانم پرستار می گوید: پسرم برو به اتاقت تا وقتی پزشک آمد، آن وقت اگر اجازه داد می روی خانه . خانم پرستار به مامانم زنگ بزن بیان دنبالم، می خوام بروم خونه . به مادرت زنگ می زنیم، اما آقای دکتر هم باید اجازه بده . پسر جوان انگار این سناریو را از بر است، ناامیدانه دست از اصرار بر می دارد و به سمت انتهای راهرو می رود، تماشاچیان هم پشت سر او به راه می افتند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |