سرگذشت تلخ کودکان باربر بازار تهراندر این بین بعضی بار را روی کمر خم شده شان می کشند. برخی دیگر گونی به دوش، زباله های پلاستیکی را بو می کشند و شکار می کنند و تمام پیچ و خم های بازار را بلدند. - هیچ سطل زباله ای از دستشان درنمی رود. خانوم بپا، بپا خانوم، چرخیه . من اومدم، برو کنار . هر کدام از این عبارت ها را چند بار تکرار می کند. سنگینی وزنش را روی دسته گاری می اندازد. یکی از چرخ ها به زور راهش را بین لجن ها و آسفالت شکسته کف بازار پیدا می کند و پیش می رود. برخی بار را روی کولشان و برخی روی چهار یا دو چرخ می گذارند. هم ایرانی در بینشان هست، هم افغانستانی. برخی شب ها را هم در همان بازار سر می کنند یا گوشه ای روی زمین می خوابند یا چند نفری اتاقی اجاره کرده اند یا نگهبانی می دهند و از این طریق هم پول درمی آورند. در بین همه باربرها برخی کف بازار بزرگ می شوند. چرخ های باربری، هم ابزار کارشان است و هم ابزار بازی. کمر نحیفشان را خم می کنند و سنگینی بار را به جان می خرند تا روی چرخ جا دهند و بعد شروع به حرکت می کنند. حالا زود است تا درد زانو و کمر را احساس کنند. کودکند و پر از شور و انرژی. از صبح تا زمانی که بازار تعطیل شود کار می کنند. بعضی درس هم نمی خوانند و در نهایت پولی را که درمی آورند برای خانواده هایشان در افغانستان می فرستند؛ از 500 هزار تومان گرفته تا یک میلیون تومان. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |