روستایی در گِل و دلی که به حضور جهادی ها گرم استخبرگزاری فارس از چهارمحال و بختیاری؛ نرجس سادات موسویگوشی را قطع نکرده سمت لباس هایم رفتم تا سریع خودم را به اهالی روستا برسانم. سر برگرداندم و مادرم را در چارچوب در دیدم. اوغور بخیر! کجا به سلامتی؟ بگذار عرق تنت خشک شود بعد دوباره راهی شو اما حتم دارم نگرانی را از چشم هایم خواند. گفتم روستای بارده را آب برده باید برای کمک بروم، آب دهانش را قورت داد و مضطرب نگاهم کرد مردمک چشمانش تند تند تکان می خورد می خواست چیزی بگوید اما راهش را کج کرد و پای سجاده نشست، دلشوره داشت پشت به من کرد و گفت خدا پشت و پناهت. صدایش می لرزید و یقینا قطرات اشک صورت پرمهرش را نم دار کرده بود اما نخواست مانع رفتنم شود درست حال مادران شهدایی را داشت که جوان خود را راهی جبهه می کردند. دستم را در گردنش حلقه کردم و گفتم به کمکم احتیاج دارند خانه ها تا سقف پر از آب شده دعا کن مردم سالم باشند. مسیر هرچه به روستا نزدیک تر می شدیم باران بی رحمانه تر به شیشه ماشین سیلی می زد مسیر پر از پیچ و خم بود و دیگر برف پاککن ها هم جوابگو نبود ترس داشت ذره ذره وجودمان را فرا می گرفت و سکوت عجیبی بینمان حکم فرما شده بود که محمد سکوت را شکست و شروع به خواندن دعای توسل کرد تا دلمان تا رسیدن به روستا آرام گیرد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |