پرده سوم: جَون بن حُوَی؛ غلامِ سیاهی که پیکر بی جانش بوی مُشک می داد!من کیستم؟ جون، غلام سیاهی از اهالی نوبه. پوستم ضخیم است و تیره، عرق بدبویی دارم و تبارم پست است اما علی (ع) منت نهاد و مرا از فضل بن عباس خرید و به ابوذر غفاری بخشید. دست به دست شدن عادت من است؛ آزادی از بدو تولد برایم بی معنا بوده چون همیشه بعد از خدا، زیر سایه ی یکی از بندگانش خدمت کردم! ابوذر اما مولای خوبی بود، برادر صدایم می زد و من از شرم سر به زیر می دوختم، او می خندید و دستی به شانه ام می کشید: من که بند انگشت علی نیستم اینگونه از محبتم خجلی، پس با علی باشی چه می گویی ابوذر از علی (ع) میگفت و دلم ولوله بود، تا اینکه به ربذه تبعیدش کردند، من نیز تا آخرین لحظات همراهش بودم و بعد از مرگش، چونان لاک پشتی سرگردان که تشنه ی رسیدن به دریا باشد خودم را به مولایم علی (ع) رساندم. مرا که دید لبخندی زد و با مِهر به کنارش نشاند تا حکم آزادی ام را بنویسد اما خودم را به پای مبارکش انداختم و التماس شدم: نه سرورم، من از هنگامی که چشم به این دنیا گشودم برده بودم و حال آمده ام تا در کنار شما طعم آزادی را بچشم، اجازه بدهید همین جا بمانم و ماندم، در خانه ی امیرالمؤمنین، بعد در خانه ی مولایم حسن و در پایان در خانه ی سرورم حسین. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |