روضه ی خانگی خانم خبرنگار/ در مجلس یار، بچه ها می خندند!«بفرما خواهر، دم در بده، اون بالا برات جا باز کردم. » به دست اشاره شدم که «نه، ممنون» رفت و با یک هدیه برگشت! از زیر عبا نگاهش می کردم، - دستش را کشیدم و نشستیم توی هال، جمعیت کمتر شده بود: تلفنی اصرار کردم قبول نکردی، حالا که حضوری اومدم چی؟ والله و بالله ریا نیست، اصلا شاید بعضیا خوندن و دلشون خواست مثل روضه ی حضرت زهرایی تو داشته باشن، هان؟ چی میگی؟ کلافه نگاهم کرد: آخرش کار خودتو میکنی، خیلی خب، چشم، برم بدرقه عزادارای آقا بعد برمیگردم اینجا پیشت داستان روضه هدیه های روضه را با دقت بیشتری نگاه کردم، کتاب و بود و یک کتیبه ی زیبای دست دوز، سمیه همیشه خوش سلیقه است. استکان زعفران روضه را بالا آوردم و با تمام وجود نفس کشیدم، عطر بهشت می داد. سمیه نشست کنارم، حالا خودم بودم و خودش، مثل روز پوشش های خبرنگاری که آتش می سوزانیم: بگو سمیه، از همون اولش بگو، اصلا چی شد که این روضه به اینجا رسید؟ چشم های دریایی اش را به پارچه نوشت السلام علیک یا اباعبدالله روی دیوار دوخت: عنایت از جانب اهل بیته که قسمت ما شد قطره اشکی از دیدگان عاشقان امام حسین (ع) تو خونه مون جاری شه و متبرک شیم؛ خب راستش داستان روضه برمی گرده به سال 1393، اون موقع که من برای اولین بار داشتم طعم مادر شدن رو می چشیدم و باردار بودم، یه ماراتن عجیبی با خودم گذاشته بود برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |