جا مانده ام از قافله / نجواهای یک جامانده با اباعبدالله الحسین(ع)چشمانم را می بندم؛ از محضر امیرالمومنین رخصت می گیرم، عمودها را می بینم که آغاز شدند، از دستان پیر زن روی ویلچر آب خنک را می ستانم و لب را تر می کنم اما فکری به ذهنم راه پیدا می کند، - خبرگزاری فارس-همدان؛علی پنبه ای: بر بالا بلند شهر ایستاده ام؛ دست بر سینه، آسمان را نگاه می کنم، سر به راست می گردانم سپس به چپ، و ندا سر می دهم: السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیکم و رحمت الله و برکاته و به نشانه ادب سر خم می کنم؛ آنها که سر به آستانت رسانده اند مغرضانه پست و استوری می گذارند؛ حق هم دارند بگذار فخر بفروشند مگر کم چیزی است. آنها هم که خادم زائران حرمت شدند؛ دلشان خوش است که اگر رهسپار گنبد و بارگاهت نیستند؛ گرد سرزمین طف را در موکب های عاشقی طوطیای چشم می کنند وتنها من در این وادی مانده ام با یک دنیا حسرت و آه. نه خبری از قدم های پیاده نجف تا کربلاست و نه خبری از جفت کردن کفش های عاشقانت. تنها حسرتی است به بزرگی دل های عاشق. عاشقانی که خود را فراموش کردند برای آنکه وجودشان آماده شود تا سراپا تو شوند، یکصدا وجودشان چون تو خدا را بخواند. رمز و راز عاشقی در مکتب تو حساب و کتابش با اهل زمین توفیر دارد از آسمان تا زمین. باید خضوع داشت در مقابل خدا اما خشم داشت در برابر دشمنانش. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |