«دریاقلی»، اوراقچی چهارمحالی که ناجی آبادان شدنزدیک اوراقی بود که صداهای مرموزی از بهمن شیر به گوش رسید فکر کرد خیالاتی شده، چندین بار چشمان خود را باز و بسته کرد و برای هوشیاری بیشتر دبه آب را روی سرش خالی کرد. - خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری؛ نرجس سادات موسویبالای پله های گلی نشسته بود و دانه های تسبیح را به آرامی در دستان پینه بسته اش جابه جا می کرد، صدای شیرین بانو و ناله هایش، کربلایی محمدقلی را هم بی تاب کرده بود تا به حال این همه نگران نبود سیگاری روشن کرد و چنان محکم پک زد که دود غلیظ تمام سینه اش را پر کرد و او را به سرفه انداخت. یک آن صدای جیغ شیرین بانو بلند شد و در لابه لای صدای هیاهوی زنان صدای گریه های نوزاد باعث شد کربلایی نفس راحتی بکشد. ته مانده سیگار را زیر پا له کرد و از پله ها پایین آمد بی بی پارچه سفیدی را در آغوش کشیده بود و در آستانه در به کربلایی لبخند می زد و مژدگانی طلب می کرد. هوای اردیبهشت ماه یان چشمه بسیار مطبوع بود و همزمان آسمان شروع به باریدن کرد کربلایی نوزاد را در آغوش گرفت و به صورتش نگاهی کرد. نوزاد آرام و بی صدا بود کربلایی غرق در آرامش نوزاد شد و گفت دریا! اسمش را می گذاریم دریاقلی تا همیشه غرق آرامش باشد و دلش به وسعت دریا باشد. دریاقلی روز به روز بزرگ تر می شد و روزگار کودکی را در کنار بی بی بزرگ می شد بی بی که سینه اش مالامال از خاطره برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |