آرزوهایی که به همت چند معلم بسیجی جان گرفتتعدادمان کم اما دل هایمان گرم بود. دستانمان خالی اما ایمانمان محکم بود. در نهایت 116 نفر دور هم جمع شدیم و یاعلی گفتیم نه قرار بود مزدی بگیریم نه اضافه کاری، - خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری؛ نرجس سادات موسوی شور و شوق این بچه ها بی نظیر بود یکی پذیرایی ها را با وسواس می چید و یکی هدایا را تزیین می کرد، من بیشتر از بچه ها هیجان داشتم، از خوشحالی آرام و قرار نداشتم. همه آمده بودند حتی مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی که کلی کار سرشان ریخته بود اما دیدن موفقیت نوه ها از هرچیزی برایشان مهم تر بود. ننه ابراهیم از همه خوشحال تر بود این نوه را با سختی و مشقت زیادی بزرگ کرده بود. لباس های محلی اش که در مراسمات خاص تن می کرد پوشیده بود موهای سفید و حنایی رنگش با پیچش خاصی از گوشه لچک پیدا بود و اشکی که در چشم های عسلی رنگ ننه حلقه زده بود گویای خوشحالی اش بود، انگار موفقیت ابراهیم چند سال جوانش کرده بود. بچه ها کاری کردند کارستان بچه ها امسال کاری کرده بودند کارستان، رتبه های خوش آب و رنگ خانواده خوشحال بودند و ذوق زده اما همین که مشخص شد اولین سال های تدریس را باید در یکی از مناطق محروم چهارمحال و بختیاری یعنی دهستان میانکوه باشم انگار آب سرد روی سرشان ریخته بودند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |