امروز با سعدی : هر که بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شد/ خون شد و دم به دم همی از مژه می چکانمشبر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه راگِرد در امید تو چند به سر دوانمش ایمنی از خروش من گر به جهان دراوفتدفارغی از فغان من گر به فلک رسانمش آه دریغ و آب چشم ار چه موافق منندآتش عشق آن چنان نیست که وانشانمش هر که بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شدخون شد و دم به دم همی از مژه می چکانمش عمر من است زلف تو بو که دراز بینمشجان من است لعل تو بو که به لب رسانمش لذت وقت های خوش قدر نداشت پیش منگر پس از این دمی چنان یابم قدر دانمش نیست زمام کام دل در کف اختیار منگر نه اجل فرارسد زین همه وارهانمش عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی منبس نکند ز عاشقی تا ز جهان جهانمش پنجه قصد دشمنان می نرسد به خون من برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |