گفت؛ این سهم شما بود از انقلاب؛ پس سهم من چی؟!ببین پسرم تو نه علم داری نه تعلیم، چطور می خواهی بروی جبهه؟ ـ با جوابش جا خوردم، «باباجان! نگران نباش من قبلا آموزش دیده ام! ـ دیدم فکر همه جایش را کرده؛ - خبرگزاری فارس ـ همدان؛ مریم شهابی باهر؛ بلوار آزادگان، کوچه شهید مدنی، کوچه شهید سوری و خانه ای که نگاهت را میخکوب می کند روی پرچم سه رنگ وطن و نام زیبای امیرالمومنین(ع) . خانه حاج شعبانعلی، پدر عین الله رجبی. خانه شهیدی که بهار عمرش بیشتر از سیزده را قد نداد و در شلمچه آسمانی شد، نگاهم مات در و دیوار خانه است و دلم مبهوت راز شهید با تلاقی سه واژه سیزده ، رجب و علی ! با صدای برادر شهید به خودم می آیم، خوش آمدید، خواهش می کنم بفرمایید تو ، همراهانم می روند داخل و من هم پشت سرشان؛ سلام علیک و تبریک عید و تعارف و تشکر فضای خانه را پر می کند اما چشمان من هنوز درگیر است، درگیر سادگی و صفای خانه، نگاهم را می دوزم روی تنها تابلویی که روی دیوار جا خوش کرده؛ دخیلک یا ابوالفضل . اصرار داشت برود؛ آخر هم رفت چشمانم تر می شود و دلم می رود تا کربلا، روحم آنجاست و جسمم اینجا که به ناگاه نگاهم برمی گردد رو به سوی حاج شعبانعلی؛ عین الله نورچشمم بود و عزیز دل مادرش، 13 سال داشت که شهید شد، در کربلای 5 . برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |