مطالب مرتبط:
وقت امید بر قلم عفو خدا
ویدئو الو خدا با صدای حمید صفت در سریال هفت سر اژدها
رضا کیانیان: هوای پاک من را یاد خدا می اندازد تا مسجد
حرف باورنکردنی جن گیری که در راه خدا کار می کند!
کامیون هایی که هوش مصنوعی به سبک پورشه ساخت+ تصاویر
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
سه شنبه، 14 فروردین 1403 ساعت 00:202024-04-01ورزشي

کفش هایی که رازی شد میان من و خدا


آقایی با قدی بلند و عمامه ای سیاه از آن طرف خیابان می گذشت.

لبخندی به لب داشت.

نگاهمان در هم گره خورد.

او آیت الله خمینی بود.

- به گزارش سایت قطره و به نقل ازخبرنگار جی پلاس، تیتر روزنامه این بود: مذاکرات برای بازگشت آیت الله خمینی ؛ و در ‎ ‎ کنارش عکس آقا را انداخته بود.

نوجوان بود و شب قبلش در خواب آقایی با عمه سیاه پیشانی اش را بوسیده بود و حالا حکایتش به شرح زیر است: توی پوستِ خودم نمی گنجیدم.

داشتم از خوشحالی بال در ‎ ‎ می آوردم.

دستم را توی جیبم بردم تا مطمئن شوم که واقعیت دارد و ‎ ‎ خواب نیستم.

تا از کوچه دربیایم و وارد خیابان شوم، حداقل ده ‎ ‎ مرتبه دستم را توی جیبم بُرده و پول ها را لمس کرده بودم؛ ولی مگر ‎ ‎ باز هم دلم طاقت می آورد؟ چند قدم که می رفتم، دوباره روز از نو، ‎ ‎ روزی از نو؛ پول ها را توی مُشتم می گرفتم و در همان جا خالی ‎ ‎ می کردم و باز هم از اول.

مغازه ای که لوازم ورزشی می فروخت،‎ ‎ خیلی با خانه مان فاصله نداشت؛ سر راهِ مدرسه ام بود.

مدّتی بود که ‎ ‎ کفش های فوتبال پشت ویترینش به من چشمک می زدند! هر روز ‎ ‎ می رفتم و به تماشایشان می ایستادم! دائم توی دلم خدا خدا ‎ ‎ می کردم بتوانم پولی فراهم کنم و آنها را بخرم.


برچسب ها: آیت الله - خیابان - خمینی - آقایی - خواب - همان - سیاه
آخرین اخبار سرویس:

کفش هایی که رازی شد میان من و خدا

کفش هایی که رازی شد میان من و خدا