سرانجام دوستی با دزدان ناموسمن مزد بی شرافتی خود را با این اتفاق گرفتم و او را نیز به تاوان خیانتش کشتم. انگار قطره قطره رذالتی که با همدستی هم در حق قربانیان به خرج داده بودیم دریایی شد و هر دوی ما را غرق کرد. - به گزارش خبرگزاری مهر ، به جرم قتل دستگیر شده است. نامش پیمان است. مردی حدوداً 45 ساله که اثری از عذاب وجدان یا اضطراب در نگاه و رفتارش نیست. از پیشنهاد گفت و گو استقبال می کند و می گوید: می دانم به ایستگاه آخر رسیدم و راه نجاتی ندارم. اما اگر در زندگی ام یک کار درست کرده باشم قتلی است که انجام داده ام. البته می دانم همه ماجرا این نیست و من دارم تقاص کارهای زشت خودم را پس می دهم. با مقتول در محل کارم آشنا شدم. او با وجود سن بالایش مجرد بود و خانواده اش هم شهرستان زندگی می کردند. کم کم صمیمیتمان آنقدر زیاد شد که پایش به زندگی شخصی و خانواده ام هم باز شد. همه فامیل او را می شناختند و پسرم نیز او را عمو صدا می زد. باورتان می شود هر وقت مشکلی با همسرم پیدا می کردم او پادرمیانی می کرد و ما مثل یک مشاور خانواده روی حرف هایش حساب می کردیم. شاید تا اینجا همه چیز به نظر عادی برسد اما رازی در بین من و مقتول وجود داشت که هیچ کس از آن با خبر نبود. خانه مجردی مقتول پاتوق کارهای کثیفمان شده بود. برچسب ها: زندگی - خانواده - ایستگاه آخر - عذاب وجدان - قطره - داده - قربانیان |
آخرین اخبار سرویس: |