از پالتوی رجایی تا خودنویس طلای غریب آبادیدر شلوغی منهتن، جایی که برج ها آسمان را می خراشیدند و آدم ها مثل سایه در هم می لولیدند، دیپلمات ایرانی تنها و بی تشریفات مقابل فروشگاه الکساندر ایستاد؛ - بارانی ساده بود، دستش را روی پارچه کشید؛ برچسب قیمت را دید: صد دلار! صد دلاری آن روزها چهار هزار تومان بود و معادل حقوق یک کارمند ساده در تهران! دیپلمات ایرانی، بارانی صددلاری را برداشت تا برانداز کند،اما ناگهان دستی سنگین روی شانه اش نشست. آقا، با من بیاید. مأمور امنیتی فروشگاه الکساندرای منتهن، با چشمانی تیز و لبخندی که انگار از قبل آماده شده بود، او را به گوشه ای کشاند. برچسب قیمت کنده شده. این کار شماست؟ سعید رجایی خراسانی که آن سالها مرد میانسالی بود، ماتش برد. برچسب؟ کنده شده؟ نگاه کرد به دست هایش، به بارانی، به مأمور. چیزی نگفت و آرام با انگلیسی شمرده ولی با لهجه فارسی به مامور امنیتی فروشگاه گفت: سوءتفاهم شده آقا! من دیپلمات هستم! . مأمور پوزخند زد. : که دیپلماتید؟ لابد مصونیت هم دارید! ماجرای برچسب کنده شده پالتوی صددلاری، چیزی نبود جز یک بازی ناجوانمردانه! حقوق دیپلمات های ایرانی در آن سالها حدود 4000 دلار در ماه بود و رجایی خراسانی می توانست هرماه با حقوقش، چهل پالتوی صددلاری بخرد! ماجرای برچسب کنده شده پالتوی صددلاری، چیزی نبود جز یک بازی ناجوانمردانه! حقو برچسب ها: دیپلمات ایرانی - فروشگاه - بارانی - سعید رجایی خراسانی - برچسب - دیپلمات - امنیتی |
آخرین اخبار سرویس: |