روایتی از زندگی خانواده 4 معلولی در کهگیلویه/دردهایی که «سردار» فریاد می زد+فیلمحسرت یک دل سیر زندگی آرزوی خاک خورده چهار عضو معلول خانواده ای در بی منجگان است. - لهراسب از همان ابتدا زبان به انتقاد گشود آرام هم نه، با صدای بلندی که همه نداری و بی کسی هایش را فریاد می زد گویا دنبال چنین بهانه ای بود تا از ناملایمات زندگی بگوید. معلولیت گاهی به قدری دردآور و رنج آفرین است که در نهایت فرد معلول را دچار سرخوردگی می کند و او دیگر نمی خواهد زندگی کند؛ درست مثل سردار مارژ که حالا می گوید همه چیز برای او تمام شده است و چند باری قصد پایان دادن به زندگی داشت. دلش پر بود از بی مهری و یا کم لطفی. او که حالا دیگر از نگاه مردم از شرایط زندگی و همه نداشتن هایش گلایه های بسیار داشت دردهای خود را رساتر از همیشه فریاد می زد. صحبت های سردار درد داشت؛ اگر بودی، می دیدی و می شنیدی ناخودآگاه بغض کرده و زیر لب یا ارحم الراحمین می خواندی و می گفتی خدایا تو به این معلولان و این خانواده چقدر صبر و تواضع بخشیده ای و اشک پدری زخم خورده که سالهاست با همه مشکلات رنج نقص نه یک فرزند بلکه چهار پاره از تن خویش را به تنهایی در دل و قلب خود انباشته کرده نزد خداوند چقدر منزلت دارد؟ سردار ویلچرنشین با پاهایی که نحیف تر از قبل شده و بی حوصله و دلخور از ناملایمات زندگی در اتاق و حیاط خانه در تردد بود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |