زندگی گرم قدیمی های میبد زیر سقف زیلوهر روز صبح همچون دوران جوانی اش با «بسم الله» ی بلند همسرش، روی صندلی کارگاه می نشیند و پا به پای او نخ ها را ماسوره می کند. گاهی حرف می زنند و گاهی قران می خوانند، - ایسنا/یزد هر روز صبح همچون دوران جوانی اش با بسم الله ی بلند همسرش، روی صندلی کارگاه می نشیند و پا به پای او نخ ها را ماسوره می کند. گاهی حرف می زنند و گاهی قران می خوانند، برخی اوقات نیز هر دو در صدای موسیقی زیلو غرق کار می شوند. چشم های پیرزن همانند نقوش زیلو، کوله باری از خاطره را در هم تنیده، و چین و چروک های صورتش حکایت سال ها کار و تلاش دارد. لبخند می زند و همچنان که ماسوره ای از نخ های پنبه ای را گرداگرد تکه چوبی می پیچید، زیر سقف کارگاه خشت و گلی شان، از روزهایی می گوید که پیرمرد زیلوباف به خواستگاری اش رفته بود. این مادربزرگ میبدی می گوید: زیلوبافی در آن روزها، شغل معتبری در شهرمان بود پس وقتی خانواده پسر به خواستگاری درختری می آمدند، هنگامی که از شغل پسرشان می پرسیدند با غرور می گفتند: پسرمان زیلوباف است. او می گوید: البته همسرم تا دو سه سال اول زندگی مان، سرمایه کافی برای برپا کردن دار زیلو نداشت و به همین خاطر نیز صبح تا شب در کارگاه فرد دیگری کار می کرد اما بعد از جمع کردن اندکی سرمایه، خودمان نیز توانستیم دار زیلویی برپا کنیم و حالا عمری است که زیلو می با برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |