قلم به دست شدیم و زبان درآوردیمنمیدانم چرا اما در آن لحظه به جای جواب، ناخودآگاه شعر آقای سعید بیابانکی بر زبانم جاری شد، انگار آن کلمات را برای این سوال حاج احمد ساخته بودند: - خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: سراغ روز خیلی دوری را گرفته ای، گفتی بیستم اردیبهشت سال 61؟ یعنی چند سال پیش؟ خب همان اینترتت را بزن، سرم درد میکند، علی میگوید یک کلمه بنویسی با صد کلمه جوابت می دهد، من که از نزدیک ندیدمش اما ماشالله مثل اینکه زبان دار است، برو از خودش بپرس، برو دیگر! دست هایش میلرزد اما کوک ها را ماهرانه در گوش پارچه ها می خواباند؛ سن وسالش از حساب و کتاب گذشته، با حساب سرانگشتیِ اکبرآقا سی سالی می شود که از شر جنگ به اهواز پناه آورده اند؛ حاج احمد خیاطی که چندان به زنده ماندنش امیدی ندارد و دردسرهای کرونا او را کمی بی حوصله کرده، به خاطر همین هر که هر گذشته ای بپرسد نشانِ به قول خودش، اینترتت را می دهد. کلافه پارچه ها روی هم تلمبار شده اند؛ خاکستری، سرمه ای، سبز یشمی، قهوه ای راه راهی، چهارخانه ای سه رنگ و آن گوشه در سومین طبقه و زیر طاقه ی زیتونی هم یک پارچه ی آویزانِ صورتیِ براق زار میزند: حاج احمد، مگر آقاها هم صورتی می پوشند؟ با کلافگی چشم هایش را ریز و چراغ کنار سوزنِ چرخ را روشن می کند، از سرعت چرخ دنده ها معلوم است که پیراند اما تازگی ها روغن کاری شده اند مثل دس برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |